به یادت...
دیروز بارامـ باریدو منـ به یاد درسـ هفتـ سالگیـ پشتـ پنجره ماندمـ تا او بیاید
آنـ وقتـ ها میگفتند او در بارانـ آمد و منـ از آن وقتـ تا وقتیـ که تو آمدیـ انتظارتـ را میـ کشیدمـ
بیـ آنکه بدانمـ گمشده امـ کیستـ .دیروز هر چه نگاه به پنجره ریختمـ او نیامد و یا نه دیوانگیستـ ببخشـ تو نیامدیـ
میـ دانمـ قرار نبود که بیاییـ و چه زیبا میـ شد کسیـ وقتیـ بیاید که قرار نیستـ
راستیـ آن چیزیـ که سالها پیشـ بردیـ حالا کجاستـ؟ دلمـ را می گویمـ
مراقبـ روانیـ انگشتانتـ ، لطافتـ روح مهربانتـ، دردهایـ نگفته ی سازتـ ، در هایـ بسته ی خلوتتـ،
وفایتـ، زمزمه های تنهاییتـ ، غصه هایـ ارغوانیتـ، و مخصوصا اسمـ قشنگت باشـ
در انتظار در انتظار نگذاشتنتـ
نظرات شما عزیزان: